این روزها که می گذرد،
تنهاتر می شوم...
سکوتی مبهم وجودم را در برمی گیرد...
به کنار پنجره میروم و به عکس تنهایی ماه در حوض حیاط نگاه می کنم...!!!
بغض گلویم را می فشارد...
با خود می گویم:
من تنها نیستم؛
شب...سکوت...تنهایی... با من اند...
اینها چیزهایی ست که نبودنت برایم به جا گذاشته...
یه حیاط میروم و با شوقی کودکانه ماه توی حوض را به جای تو در آغوش میگیرم...!
میبینی؟
این همان حس رخوت انگیز تنهایی ست...
تاریخ : جمعه 94/2/11 | 1:12 عصر | نویسنده : mostafa | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.